شاعر : محمود ژولیده نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل
عـرش را منتـظر خویش دگرنگذارمفرش را خسته و پیـوسته قـدم بردارم آن چنان قوتزانوی مرا زهرگرفتکه شده روز،چنان شام،به چشم تارم
عـرقسرد بهپیـشانی گرمم بنـشـستیــادســجــاد کـنــم بـا بــدن تـب دارم زهرازتشنه لبی حال مرا کرد عوضیا حسین!از جگـر سوخته، آتش بارم تـازه لـرزیـدن زانـوی تورا دانـسـتـمیا حـسین!درد غـریبی تو شد افـطارم شهرانگار که اطراف سرم میچرخدمـادرا درد و غــم کـوچـه دهـد آزارم یا علی!وای که عـمامهام از سرافتادقـوتی نیست که آن را به سرم بگذارم مثل پیغـمبر اعـظم زبیـانم جان رفتقــلـم ولـوح بـیـاریـد کـه بـیگـفـتـارم بس در این حجرۀ در بسته بهخود میپیچمخسته شد جانم و پیچید به هم طومارم باقـی عـمـر مرا از نـفـسـم بـشـمـاریدعـمـرکـوتـاه من و دردسـر بـسـیـارم نعـل تازه بهسُم مرکبمـأمون بزنـیدکه من ازپیکر صد چاک،خجالت دارم تازیـانه بـزنـیـد ازهمه سـو بـربـدنـمزائـر زیـنب کـبـراست دل خـونـبـارم من ازاین حجرۀ دربسته رها میگردمکه تمام است دراین لحـظه تمام کارم ای مـقـیـم حـرم پـاک پـیـمـبـر پـسـرمزائرروی پـدرباش که جان بـسـپارم